زمانی بس طولانی در انتظار بودم
برای وقوع معجزه ای
همه گفتند ، مقاوم باش
صبر داشته باش و اشکی مریز
در میان تاریکی و خوشی ها
می دانستم که موفق می شوم
و دنیا در این تصور بود که من خسته شده ام
اما من در انتظار تو بودم
اکنون سکوت کن
نوری در آسمان می بینم
که در حال کور کردن من است
نمی توانم باور کنم که فرشته ای مرا نوازش کرده است
همراه با عشق ؛
بگذار باران فرو ریزد
و اشکهایم را بشوید
بگذار روحم را لبریز کند
و ترسهایم را غرق خود کند
بگذار دیوار ها را ویران کند
برای خورشیدی نو
روزی جدید فرا رسیده است
جایی که تاریکی حکمفرما بود ، اکنون روشنایی است
جایی که رنج و محنت حکمفرما بود ، اکنون شادی و
مسرت است
جایی که ضعف و سستی بود ، در آنجا نیرو و قدرت
یافتم
تمامش را در چشمان پسری !
شلیک میشوی
به شقیقه های من
با ماشه ای که چک چک
از چشمان ات می چکد
نبض ام را بگیر
مرده ام چقدر
تند تر میزند .
طلـــــــــوع رو دوست دارم ؛
زندگــــــــــــــــی رودوست دارم،
اما میدونـــــــــی ..راستشو بخوای .
طلـــــــــوع رو توی نگاه چشمای قشنگت
و زنــــــــــــــدگی رو در کنارت میخوام
دوســـــت دارم یه شب تا صبح بشینم
و فــــــــــــقط چشماتو نگاه کنم
تا باورکنم چگونه دیدن و...
ساک ات را بستی
اما،
دلواپسی هایت
پیراهنی را تا نکرد!
موهایت را
آشفتگی شالی کلاه نشد!
در گیر و دار بغض،
چشم های تو
دست هایم را تکان میداد
تا بپاشَدمَ پشت سرت
روی جاده ای که را ه خود را می رفت.
خیالت تخت
خورشید که بخوابد
خیابان ها در من بیدار می شوند
من با تو
تو با من
فاصله که مارا نمی شنا سد.
قاصدکی را می ماند
که دلش حتی
نه به باد
و نه حتی به نسیم
که
به یک فوت خوش است!!
تا حالا تونستی اینقد پاک باشی
که با نگاه کردن به کسی که دوستش داری تمام نیازهات برطرف شه...؟؟!!
سنگینی نگاهت آنقدر بوده که طزفی که نگاهش میکنی سرشو بندازه پایین...؟؟!!
پاک ترین و صادقانه ترین دوستت دارم ها رو با نگاه میتوان گفت.
قرار ما هر کجاي دنيا که هيچکس حتي نامش را نمي داند ...
هيچ عابري هر گز نميتواند از آنجا عبور کند ...
قرار ما کنار دريا جايي که آسمان هميشه اشک ميريزد ...
قرار ما پشت مه نبودن..نزديک پيچکهاي مجنون ...
ميان دنياي شقايقها..جايي که ستارگان آنجا متولد ميشوند ...
هر کجا که به ملکوت نزديکتر بود ....
اصلا قرار ما آسمان هفتم ... پيش خدا ...
جايي که فقط تو باشي ومن و خدا ...
روي قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت
زير باران غزلي خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز ميلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ي ميلاد برابر شد و رفت
او کسي بود که از غرق شدن مي ترسيد
عاقبت روي تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد
دختري ساده که يک روز کبوتر شد و رفت
ღღ
ღღღღღღ
ღღღღღღღღღღ
دل من برای کسی می تپد که لبخندش زیباترین لبخند دنیا
طنین صدایش دلنوازترین ترانه هاست و نگاه مهربانش تا عمق وجودم ریشه می دواند
آری من دوستت دارم دوستت دارم به خاطر وجود نازنینت حضور مهربانت و لبخند زیبایت که آرامم
میکند
قسم به عشق حتی بعد سالیان دراز که حضور زیبایت را در کنارم حس کنم یقبن داشته باش که باز
هم برای من همان حضور زیبای اولین لحظه دیداری
حضور زیباو گرمی که بهترین و زیباترین هدیه خدا به زندگی من است
خدایا دوستت دارم به خاطر گرمایی که به زندگیم بخشیدی
ღღღღدوستتت دارم دوستت دارم دوستت دارمღღღღ
ღღღღღღღღღღღღღღღღ
ღღღღღღღღღღღღ
ღღღღღღ
ღღ
دوستت دارم تا هميشه ... تا ابد ... دوستت دارم
تا جنون ... تاديوانگي ... دوستت دارم تا گريه ...
تا بهانه ... دوستت دارم تا خاطره ... تا مهرباني
دوستت دارم تا نوازش ... تا بوسه ... دوستت دارم پویا جان
تا انتظار ... تا تحمل ... دوستت دارم تا زخم ...
تا ضربه ... دوستت دارم تا شکستن ... تا عذاب ...
دوستت دارم تا
اميد ... تا خيال ... دوستت دارم تا دوباره ...
تا ديدار ... دوستت دارم تا عشق ...
که برتر و بدتر از آن نمي شناسم ...

نگاهت را به کسی دوز که قلبش برای تو بتپه چشمانت را با نگاه کسی اشنا کن که زندگی را درک کرده باشه سرت را روی شانه های کسی بگذار که از صدای تپشهای قلبت تو را بشناسه آرامش نگاهت رو به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشه لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشه رویایت رو با چهره ی کسی تصویر کن که زیبایی را احساس کرده باشه چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشه اما عاشق کسی باش که تک تک سلولهای بدنش تقدس عشق را درک کند
باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یك مشت هوس
باز من ماندم و یك مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
كه ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب كه ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
كه سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشك
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از كف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فكند بر جانت
آغوشتو به غیر من به روی هیشکی وا نکن
منو از این دلخوشیا ، آرامشم ! جدا نکن
من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم
واسه بودنه کنارت تو بگو، به هر کجا پر می کشم
منو توی آغوشت بگیر آغوش تو مقدسه
بوسیدنت برای من تولد یک نفسه
چشمای مهربون تو منو به آتیش می کشه
نوازش دستای تو عادته ترکم نمی شه
فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جا بذار
به پای عشق من بمون ، هیچ کسو جای من نیار
مهر لباتو رو تن و روی لب کسی نزن
فقط به من بوسه بزن به روح و جسم و تن من!
من لبریزم از ناگفته ها...
لبریز از احساساتی که تمنای توجه را دارند...
لبریز از سکوت...
فقط سکوت...