میخوام بگم دوستت دارم ولی بازم روم نمیشه
این دل بیقرار من یه لحظه آروم نمیشه
میخوام بگم دوست دارم میخوام که با تو بمونم
شعرای عاشقونمو فقط واسه تو بخونم
میخوام بگم دوست دارم هر جا باشی هرجا باشم
تو شادی و توی غما میخوام کنار تو باشم
میخوام بگم دوست دارم بگم تو قلب من تویی
اگه که درمون ندارم بدون که درد من تویی
میخوام بگم دوست دارم یه عالمه خیلی زیاد
شب که بهت فکر میکنم من دیگه خوابم نمیاد
میخوام بگم دوست دارم میخوام که اینو بدونی
اگه نمیتونم بگم اینو تو شعرام بخونی
برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است.
تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند
در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم .
ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم .
آن هنگام زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم
و به شوق تو اشک می ریختم ،اشک می شدم و بر صورت مه آلودت می لغزیدم
تا شاید جاده ای دور ، هنوز بوی خوب بهار را وقتی از آن می گذشتی
در خود داشته باشد که مرهمی باشد برای دلم .
بیا و از کنار پنجره دلم عبور کن تویی که در ذهن خسته همیشه بهاری
اگر یه آرزو داشتم می خواستم اشک تو باشم توی چشات متولد بشم و روی لبهات بمیرم اما اگر تو اشک من بودی از ترس از دست دادن تو هرگز گریه نمی کردم
عاشق تر از قبلم تو بمون پیشم دور از چشات هرگز اروم نمیشم عاشق شدن خوبه اگه عشقه تو باشه تنهام نذار تا بی تو دنیام از هم نپاشه
بیا ای بی وفای من و امشب را .... فقط امشب برای خاطر آن لحظه های درد کنار بستر تاریک من ، شب زنده داری کن که من امشب برای حرمت عشقی که ویران شد ، برایت قصه ها دارم تو امشب آخرین اشک مرا بروی گونه می بینی و امشب آخرین اندوه من مهمان توست بیا ای نامهربان و امشب را کنار بستر تاریک من شب زنده داری کن چه شبهایی که من تا صبح برایت گریه می کردم و تنهایی همیشه میهمان گوشه و سقف اتاقم بود قلم بر روی کاغذ لغزشی دشوار می پیمود که من در وصف چشمانت کلامی سهل بنویسم درون شعر های من همیشه نام و یادت بود درون قصه های من همیشه قهرمان بودی ولی امشب کنار عکس های پاره ات آخر تمام شعرهایم را به آتش می سپارم من برو ای خاکی خسته اگر امشب به میل من کنارم تا سحر بیدار ماندی برای آخرین شب هم ز چشمت عذر می خواهم که امشب میزبان رنج من گشتی
می زدم با یاد تو بر چمنها
به هر سو كه سر می گرداندم
تو بودی فقط با یك نگاه تنها
كه نفته بود در آن هزاران سخن
و رفته بود از یاد در دلت عشقم
كه در نگاهت دیگر
آن ستارههائی را نمی شددید
می درخشیدند با دیدار من
دیگر از یاد بردهای مرا برای همیشه
نمی شود خواند در نگاهت سرود هیچ عشقی
و اثری از محبت نیست در كلامت
و دیگر شنیده نمی شود از زبانت نام شقایق را
بر نمی خیزد از دستانت نوازشی
و وجودت نیست تا شاد كند این دل را
چه زیبا بودی آن وقتها كه می آمدی ولی اكنون
می شود خواند در نگاهت جدایی را
نگفتی با زبان هیچ گاه تو خواهی رفت
با من گفت سكوتت ولی هزاران سخن آشكار
كه خواهی رفت به زودی زود
و اكنون كه رفتهائی
قدم می زنم بر چمنها به یاد تو
و به ارمغان می آورد نسیم برایم بوی تورا
نجابت را تو چشمای تو خندم
طریق عاشقی باتو سرودم
عزیز و دل سپرده که بودی؟
که با تو به کرانی پر گشودم
کران تا به کران باتو نشستم
ز چشمانت نگاهت را ربودم
نگاهت را به چشمانم نهادم
نگاه عاشقانه ات را ستودم
تورا تا آسمان همراه بودم
به یادت ز آشیانه پر گشودم
تو را تا اوج فریاد کردم
به یادت زندگی آغاز کردم
تو ای رفیق جاده های بی کسی
وای تبسم هلال ماه من
به انتظار دیدنت
کنار برکه های بی سوار
تمام لحظه های ناتمام من
تمام میشود
و من همان تبسم غریب یک نگاه منتظر
همیشه مانده ام کنار موج لحظه های بی کسی
که یک غم نگاه آشنا
سکوت و خلوت مرا
به وسعت تمام التهاب کوچه ها
پر از سرور می کند
دلم برات تنگه عزیز یادی نمیکنی ز من
دارم دیوونه می شم و نمی بینی نیاز من
می خوام ببینمت ولی فاصله از من تا خداست
خودم هزار و یک طرف همه حواسم به شماست
وقتی نمی بینم تورو چشمامو واسه کی بخوام
نفس برام سمی می شه هوا رو واسه کی بخوام
انگار نه انگار که دلی برای بودن تو بود
رفتی و بین آدما شدم یکی بود و نبود
یه جور واقعی تو رو حس می کنم توی تنم
به جون تو بدون تو دیگه دارم دق می کنم
صورت ماه تو عزیز دیوارای خونه شده
هر کی میبینتم میگه طفلکی دیوونه شده
دیگه بسه راضی نشو این جوری در بدر بشم
دیگر از چشمان تو، از آنهمه دلواپسی؛ از خودم، از عشقمان، از ماجراها خسته ام....
زخم خورده ام از هر آنكه میپنداشتم تكیه گاهی است برای لحظه های تنهایی ام...
چند بار دام گستردی تا دست محبتی نگاه مهر آمیزی یا كلامی بدست آری ؟چند بار دامت را تهی یافتی؟!
دیگر بار و دیگر بار..............
نگران از فردا...
شانه ای برای گریه یادستی برای نوازش...
من زائر تمامی در های بسته ام